معنی دل جویی

فرهنگ معین

دل جویی

تسلی، مهربانی، نوازش، مرغوبیت. [خوانش: (~.) (حامص.)]

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

نفع جویی

سود جویی سود جویی نفع طلبی سود پرستی.


کینه جویی

انتقام جویی


سلامت جویی

آرامش طلبی صلح جویی.


صلح جویی

آشتی جویی سازگاری آشتی خواهی صلح طلبی.

لغت نامه دهخدا

کینه جویی

کینه جویی. [ن َ / ن ِ] (حامص مرکب) کینه خواهی. (ناظم الاطباء). انتقام جویی. دشمنی:
عجب ناید ز خوبان تندخویی
چنان کز مهر گردون کینه جویی.
نظامی.
کینه جویی روش احسان نیست
هرکه احسان نکند انسان نیست.
جامی.
و رجوع به کینه جو و کین جویی شود.


چاره جویی

چاره جویی. [رَ / رِ] (حامص مرکب) تدبیر. صلاح اندیشی:
سکندر جهاندیدگان را بخواند
در این چاره جویی بسی قصه راند.
نظامی.
|| حیله گری. فسونگری. فریبکاری:
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی.
نظامی.


سلامت جویی

سلامت جویی. [س َ م َ] (حامص مرکب) صلح جویی و آرامش طلبی. (فرهنگ فارسی معین).


آسایش جویی

آسایش جویی. [ی ِ جو] (حامص مرکب) چگونگی و صفت آسایش جوی.


کین جویی

کین جویی. (حامص مرکب) کینه جویی. انتقامجویی. انتقام کشی. رجوع به کین جوی و کینه جویی شود. || جنگ آوری. جنگ طلبی. جنگجویی. رجوع به کین جوی شود.


عربده جویی

عربده جویی. [ع َ ب َ دَ / دِ] (حامص مرکب) عمل عربده جو. پرخاشجویی. مجادله.


کرانه جویی

کرانه جویی. [ک َ ن َ / ن ِ] (حامص مرکب) عزلت. (یادداشت مؤلف). گوشه گیری. دوری گزینی.


نکته جویی

نکته جویی. [ن ُ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب) عمل نکته جو. رجوع به نکته جو شود.


حق جویی

حق جویی. [ح َ] (حامص مرکب) حق طلبی.

معادل ابجد

دل جویی

63

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری